مقدمه:مدرسه عامل و سبب بسیاری از فعالیت های علمی و فرهنگی و پژوهشی است که دانش آموزان با استعداد مربوط به رشته های خاص انتخاب می شوند و ایفای نقش می کنند. مثل تیم های فوتبال و والیبال و شطرنج و فعالیت های قرآنی و آزمون های المپیکی و هنری.
تنه ی انشاء:همان طور که گفته شد هر مدرسه ایی بنا بر استعدادهای دانش آموزان خود تیم های تشکیل می دهد و آن را در بالین خود می پروراند و به آن بال و پر می دهد تا دانش آموزان در مهد علم و دانش پیشرفت کنند و پله های ترقی را از همان کودکی به واسطه ی مدرسه که خانه ی دوم ما است بیاموزد و پیش برود ما نیز همانند خیلی از مدارس دیگر تیم والیبالی تشکیل داده ایم که تیم کلاس ما از نظر رتبه و توانایی ، رتبه نخست را از آن خود کرده است که در زنگ های تفریح و زنگ های ورزش تمام وقت و فکر ما مشغول تمرین و آمادگی جسمانی برای مسابقات و بهتر شدن تیم سپری می شود. تیم والیبال کلاس ما تشکیل شده از شش نفر اصلی و شش نفر فرعی یا ذخیره که ما دوازده نفر در زمان هایی که گفته شد در مقابل همدیگر بازی می کنیم تا علاوه بر تمرین و تکرار و آمادگی بهتر دوازده نفر، باعث سرگرمی و طی کردن اوقات فراغت سالم و شاد و هیجان انگیزی باشد. البته تیم والیبال کلاس ما در طی چند سال اخیر کاپ های قهرمانی و مدال های زیادی را از آن خود کرده است و تقدیر و تشکر فراوانی نیز از طرف مدرسه از ما شده است. که این به تنهایی موجب افتخار ما است و امتداد دهنده ی راهی روشن برای تشکیل و ساختن آینده ایی روشن تا که در فرداهای بعدی در مقام های بالاتری تیم والیبال کلاس ما بیشتر بدرخشد و مدال ها و کاپ های درخشان تری را از آن خود و کشور خود کند.
نتیجه گیری: پیروزی های کوچک موجب پیروزی های بزرگ می شود. یک سو امید کوچک باعث باز شدن دریچه ی بزرگ تری از امید می شود تنها کمی تلاش می خواهد و ایمانی بزرگ و دلی پر از آرزو های زیبا.
یک بند انشا درباره تیم والیبال کلاس ما انشا جالب درباره تیم والیبال کلاس ما نظر شما در مورد این انشا چه بود نظر بزارید این انشا اختصاصی بوده و کپی برداری در سایت یا کانال تلگرام شما بدون ذکر منبع و ادرس سایت حرام است و پیگرد قانونی دارد
از این انشا خوشت اومده جهت حمایت مالی برای پیشرفت سایت کلیک کنید
پر بازدید های هفته:
مقدمه:
بعضی لحظه ها بی دلیل لذت بخش هستند مثل صدای نوزاد تازه به دنیا آمده از شکم مادر، مثل زنگ روز اول مدرسه، مثل صدای زنگ آخر کلاس.
تنه انشاء: فرقی نمی کند عاشق مدرسه باشی و یا خیر لحظه ی آخر دقیقا زنگ آخر وقتی صدای زنگ پایان به گوش می رسد یکی از همان لحظات دلنشین و لذت بخشی است که نام برده شد. لذت رسیدن به آغوش خانواده و باری دیگر نشستن روی یک سفره در کنار خانواده و بعد از سپری کردن روزی سخت دور هم نهاری بخورید و کمی استراحت کنید. صدای زنگ آخر مانند سوت پایانی قطار است که برای پیاده کردن مسافران خود سوت می کشد و می ایستد و می گوید که امروز این سفر به پایان رسید تا باری دیگر و روز بعد سوت شروع به صدا درآید و دوباره سفر شروع شود. صدای زنگ آخر آنقدر برای شخص من خوش آیند است که همیشه در کلاس آخر گوش به زنگ می نشستم تا صدای زنگ را اولین نفر بشنوم و کوله بارم را جمع کنم و مانند پرنده ایی بالم را بگشایم و به سمت خانه پرواز کنم. دانش آموز دقیقا مانند همان پرنده ایی است که باری را به نوک خود می گذارد و در زنگ آخر پرواز می کند. ما دانش آموزان هم دقیقا مانند همین پرنده می نشینیم و در میان دوستانمان بر افزوده هایمان می افزاییم و در زنگ آخر رها می شویم و می رویم. یکی از زیباترین دوران زندگی دوران خوش مدرسه است اما نمی دانم چه حکمتی در پس زنگ آخر نهفته که هر چقدر عاشق مدرسه باشی باز لذت صدای زنگ آخر شوری دیگر در میان گوشت و پوستت می گنجد.
نتیجه گیری: آنقدر زندگی کوتاه است که اگر به همین لذت های کوچکش دقت نکنی متوجه می شوی که زندگیت به پایان رسیده و تو هیچ لذتی از آن نبردی. بنابراین از تک تک لحظاتی که دلت به آن ها گرم است استفاده کنید مثل لبخند بعد از شنیدن صدای زنگ آخر. زندگی خیلی کوتاه است که بتوان از این لبخند ساده اما پر از لذت چشم پوشید. (بیشتر…)
پر بازدید های هفته:
۱-به چه کسی فداکار می گویند؟
۲-فداکار چه خصوصیاتی دارد؟
۳-به نظر شما از اطرافیان شما چه کسی فداکاری می کند؟
۴-هدف او از این فداکاری چیست؟
پاسخ ها(نوشته شما): انسان فداکار کسی است که جان بر کف دست خود می گذارد و برای رضای خدا و برای لطف و رحمت خداوند از جان خود می گذرد تا جان انسان هایی که در خطر هستند و یا توانایی دفاع از خود را ندارند را نجات دهد.
انسان فداکار دارای قلبی مهربان و دلی صاف و ساده و نگاهی زیبا است که چیزهای مادی برایشان بی ارزش است و تمام توان خود و هرآنچه که در دست خود دارند پیش می روند تا بتوانند کمکی هر چند کوچک در این دنیای بزرگ به کسی یا چیزی کرده باشند. به نظر من انسان فداکار، آتش نشانی است.
که در دل آتش می رود تا انسانی را نجات دهد و یا پلیسی که در راه امنیت و آرامش مردم جان خود را سپر تیر و تفنگ می کند تا مبادا یک قطره خون از دست کسی جاری شود و یا معلمی دلسوز که با تمام وجود و صبر خود به ما می آموزد و پا به پای ما کودکی می کند و فداکاری که از لحظه ی گشودن چشمانمان آن ها را می بینیم مادر و پدری هستند که با تمام عشق و علاقه ایشان برای رفاه و راحتی ما در همه ی خوشی ها را به روی خود می بندند تا ما را غرق خوشی و لذت کنند.
این ها برحسب وظیفه کاری را انجام نمی دهند زیرا اگر عشق به وطن و هم وطن نبود هرگز این وظیفه آن طور که باید انجام نمی گرفت، اگر در این کارها تنها وظیفه حکم می کرد هیچ کدام از پازل های زندگی در جای خود قرار نمی گرفت مگر می شود که انسانی با محبت و با عشق و با وجدان نباشد و فداکاری کند؟
پر بازدید های هفته: