بازنویسی حکایت انوشیروان و وزیرش پایه هشتم صفحه ۹۵
توسط : انشا بیست
در تاریخ : يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۸، ۰۱:۱۳ ب.ظ
« به روزگار انوشیروان روزی وزیرش بزرگمهر نزد وی آمد. انوشیروان گفت: ای وزیر، همه چیز در عالم، تو دانی؟! بزرگمهر، خجل شد و گفت: نه، ای پادشاه…. انوشیروان گفت: همه چیز، همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند.» (قابوس نامه) روزی روزگاری در زمان های قدیم انوشیروان وزیرش را که نامش بزرگمهر بود فراخواند و وزیرش نیز نزد او آمد… انوشیروان گفت: ای وزیر، همه چیزی که در عالم وجود دارد تو از آن آگاهی داری؟! وزیرش، بزرگمهر خجالت زده شد و گفت: نه ای پادشاه. انوشیروان باری دیگر پرسید: پس همه چیز را در عالم چه کسی می داند؟! بزرگمهر گفت: همه چیز را همگان می دانند و کسی به نام همگان هنوز به دنیا نیامده است. از این حکایت نتیجه می گیریم که انسان هر چند که بزرگ و بلند مرتبه و والامقام باشد باز هم انسانی وجود ندارد از همه چیز و همه کس مطلع باشد. جز خداوند متعال و بزرگ مرتبه هیچ انسانی چنین قدرت و توانایی ندارد. (بیشتر…)
نظر شما چیست؟👌👏👇
پر بازدید های هفته:
خیلی کم هست اصلا قابل نوشتن نیست این چه وضغشه
درستش کنید هم طولانی باشه هم خوب
خیلی کم بود
بعدم باید به زبان ساده و امروزی باشه
شما مثل متن کتاب نوشتید
خیلی بد بود
یکم به زبان ساده تر توضیح میداد
من خیلی از اینم بهتر نوشتم ... اصلا بدرد کسی نمی خوره .... چون هم کمه و هم به خوبی باز نویسی نشده است ...
لطف کنید و انشا های بهتری بنویسید ....
متن خیلی کمی بود ولی خیلی مختصر توضیح داده شده بود.
😕🤨😐😑😑😑😑
خیلی کم و افتضاح
خیلی بد 😪
چرا انقد کم آخه . دبیر ما که اینو قبول نداره
عالی بود😍😍😍😍😍😍😍😎😎😎
اصلا متن خیلی بدی نبود ولی میتونست بهترم باشه.